شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود