وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود