علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود