آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود