شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
کو یک نفر که یاد دلِ خستگان کند؟
یا لا اقل حکایت ما را بیان کند...
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود