سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود