باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود