سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود