چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود