گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم