عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم