ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم