در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم