«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم