چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم