دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم