آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم