ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
دلت را داغها در بر کشیدند
به خون و خاک و خاکستر کشیدند
نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
در نگاهت دیدهایم این وصف بیمانند را
پاکی الوند را، بیباکی اروند را
ایستاده کنار مردم شهر
چون همیشه صمیمی و ساده
گرچه بیش از دیگران، سهمش در این دنیا غم است
«مرد» اخمش، خندهاش، حرفش، نگاهش، محکم است
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
غروب بود که از ره رسید مرگی سرخ
در این زمانۀ مرگ سفید، مرگی سرخ!
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
به ابتدا رسیدهای، به انتها رسیدهای
به درک اولین و آخرین صدا رسیدهای
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!
روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران
بخوان و طوفان بهپا کن آری به لهجۀ باد و لحن باران
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»