کاش بیدار شوم، آمده باشی به خراسان
بعدِ کرمان و بشاگرد و گلستان و لرستان
ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
ذلیل شد امیریاش، صغیر شد کبیریاش
شکسته شد توهّمِ شکستناپذیریاش
دلت را داغها در بر کشیدند
به خون و خاک و خاکستر کشیدند
گرفتارم گرفتارم اباالفضل
گره افتاده بر کارم اباالفضل
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
قلم به دست و عمامه بر سر، عبای غربت به بر کشیدی
به سجده رفتی و گریه کردی و انتظار سحر کشیدی
در حریم خانه ماندی اعتکاف این است این
سوی مسجد شعلهور رفتی، مصاف این است این
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
یاد تو آیینه و نام تو نور
ذکر تو خیر است و کلام تو نور
در نگاهت دیدهایم این وصف بیمانند را
پاکی الوند را، بیباکی اروند را
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است
ایستاده کنار مردم شهر
چون همیشه صمیمی و ساده
بگو چرا نشد امسال زائرت باشم
قدم به جاده گذارم، مسافرت باشم
عالم و فاضل و فرزانه و آزاداندیش
خالص و مخلص و شایسته و وارسته ز خویش
«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
صدای کربوبلای حسین میآید
به هوش باش، صدای حسین میآید
مصحف نوری و در واژه و معنا تازه
وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه
به ابتدا رسیدهای، به انتها رسیدهای
به درک اولین و آخرین صدا رسیدهای
دنیای کلام تو جهان برکات است
عمریست جهان ریزهخور این کلمات است
شهادت میتواند مرگ در راه وطن باشد
شهادت میتواند خلوتی با خویشتن باشد
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد