حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم