به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم