چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبانِ اشکهای بیصدا گفتم حسین
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست