پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد