وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد