به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن