سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید