هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم