حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی