در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی