او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر