گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت