چنان به چلّه نشستیم سوگ صحرا را
که جز به گریه ندیدند دیدۀ ما را
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
شفق نشسته در آغوشت ای سحر برخیز
ستاره میرود از هوش، یک نظر برخیز
نمیدانم تو را در ابر دیدم یا كجا دیدم
به هر جایی كه رو كردم، فقط روی تو را دیدم...
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين