ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
بر حسین بن علی یا با حسین بن علی؟
با یزید بن یهودی یا حسین بن علی؟
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
نمکپروردهات ای شهر من خیل شهیداناند
شهیدانی که هر یک سفرهدار لطف و احساناند
غم داغ تو را با هیچکس دیگر نخواهم گفت
برایت روضه میخوانم ولی از سر نخواهم گفت
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
مگر چه کیسهای از نور داشت بر دوشش؟
که وقت دیدن او ماه بود مدهوشش
وضو گرفتم و کردم به رب عشق توکل
زدم به رسم ادب بعد از آن به خواجه تفأل
بایست آنچنان که تا به حال ایستادهای
که در کمال شوکت و جلال ایستادهای
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
فقط از شعله و مسمار گفتیم
از آشوب در و دیوار گفتیم
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
هلا! در این کران فقط به حُر، امان نمیرسد
که در کنار او به هیچکس زیان نمیرسد
و جنس درد تو از جنس روضهٔ حسن است
غریب خانهٔ خود! غربت تو در وطن است
شکستهاند قلمها و بستهاند دهانها
نشستهاند قدمها و خستهاند توانها