هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد