جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشق، خوشسرانجام شدند
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی