کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
زهی بهار که از راه میرسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را