گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
فرق دارد جلوهاش در ظاهر و معنا حرم
گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبانِ اشکهای بیصدا گفتم حسین
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی