همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی