به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم