بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين
کسی که دیگر خود خدا هم، نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند، بیان نماید خصال او را