در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد