مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی