غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
زمان چه بیهدف و ناگزیر در گذر است
زمان بدون شما یک دروغ معتبر است!