در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی