دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس