گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس