سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس