لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس