«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است