ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است